کرامات صوفيه (1)


 

نويسنده:دکتر سيد نعمت الله تقوي بهبهاني*




 

 

چکيده
 

پيشوايان مکاتب ديني گاه براي اثبات درستي گفتار و دعاوي خود کارهاي خارق العاده يي از خود نشان مي دادند تا ارتباط خود را با عالم ملکوت عملاً نشان دهند. معجزات پيامبران که به قصد تحدّي با منکران بود از اين گونه است. در تصوف و عرفان خرق عادت هاي فراواني از مشايخ صوفيه نقل شده است. در اين نوشتار به تحليل اين دعاوي مي پردازيم و انگيزه ي صوفيان را از طرح مسأله ي کرامات صوفيانه بررسي مي کنيم.
واژه هاي کليدي: کرامت، معجزه، خرق عادت، تحدي، دعاوي شگفت انگيز

کرامات صوفيه
 

کرامت نشان دادن کاري خارق العاده از شخص مومني است که با تحدي و دعوي نبوت همراه نباشد اگر اين امر خارق عادت با تحدي و دعوي نبوّت همراه باشد معجزه خوانده مي شود اگر غير مومني بدين کار دست يازد استدراج ناميده مي شود مانند تبديل خوشه هاي انگور به جواهرات توسط فرعون و نيز بالا آمدن رود نيل به خواست او. اين قسم خرق عادت را استدراج گويند زيرا بدکاران را مغرور تر ساخته و زمينه هلاک تدريجي آنها را فراهم مي سازد.(1) معجزه همواره در حال صحو از پيامبر سر مي زند و او مي تواند آن را پنهان يا آشکار سازد. در اين که کرامت در چه حالتي- صحو يا سکر- از شخص سر مي زند نگرش هاي متفاوتي بيان شده است. بايزيد بسطامي و ذوالنّون مصري و محمدبن خفيف و حسين منصور حلّاج و يحيي بن معاد کرامت را فقط در حال سُکر مي دانند.(2) نبي به دليل دارا بودن مقام عصمت يقين دارد آنچه را که محقّق مي باشد معجزه است اما؛ ولي، چون عصمت ندارد نمي تواند يقين کند که اين خرق عادت، کرامت است يا استدراج. (3)
قشيري يک باب از رساله اش را به بحث در مورد کرامت اولياء اختصاص داده است. (4) امّا صدرالمتألهين با نگرشي فيلسوفانه به تحلل کرامات پرداخته است. (5) فيلسوفان بزرگ ديگري مانند ابن سينا، ابوريحان بيروني، ابوالبرکات بغدادي و شيخ اشراق نيز درباره امکان صدور پيدايش اين احوال مستدلا بحث کرده اند. (6) در اين ميان ابن سينا با استفاده از موضوع پيوند «عقول و نفوس زکيّه» به عقل فعّال، کرامات مشايخ را ممکن مي داند. (7) از ميان عرفا غير از قشيري و هجويري که بطور مبسوط در اين باره به صورت نه چندان عميق- و بيشتر نقلي- بحث کرده اند، جبلي در انسان کامل نيز به بيان اين امر پرداخته است. او سه مرتبه برزخ را براي انسان تبيين مي کند. در اولين مرتبه اسماء و صفات الهيّه به انسان کامل عطا ميگردد و در مرتبه دوم مي تواند حقايق الهيّه و انسانيّه دريابد و معرفت و شناخت اشياء و امور ناپيدا را بدست آوردو از اسرار غيب آگاه شود. در سومين مرتبه، انسان کامل قدرت آفريدگاري مي يابد و مي تواند در امور هستي دخل و تصرّف کند.(8)
اصل امکان کرامات و خرق عادات را نمي توان انکار کرد. جهان پر رمزتر از آن است که پرده از همه رازها برداشته شود و با علم- بويژه علوم تجربي- به تحليل و تعليل رويدادها اقدام کرد. اما در مورد کرامت اوليا گفتني است که اين امر اگر واقعيتي نداشت زمينه يي براي سوءاستفاده و نابکاري از آن نمي بود. به هر روي دغل کاري شيّادان و طرّاران را بايد به يک سو نهاد و به داوري درباره ي کرامات راستين پرداخت. درباره ي کرامات آنچه موضوع را آلوده کرده است؛ اين واقعيت است که ذهن اسطوره ساز و مبالغه گر عوام، گاه از کاه کوه مي سازد. اکثر آنچه که بعنوان کرامات در کتب صوفيّه آمده است ساخته و پرداخته ذهن عوامانه مريدان ساده دل و يا زيرکان و رنود سود جوست. چنين دعاوي را نبايد بعنوان باور صوفيّه و عرفا مورد توجه قرار داد. اصولا در حريم هايي که رنگ تقدس حاکم است، چنين بزرگ نمايي ها و مبالغه ها به فراواني ديده مي شود از اين رو مندرجات کتاب هايي مانند نفحات الانس جامي و مناقب العارفين افلاکي و مهم تر از اين دو، تذکره الاولياي عطار را بايد بعنوان حماسه هاي عرفاني نگريست. در اين کتاب ها کرامات رنگ اسطوره مي گيرد و با نگاه اساطيري بايد به آنها چشم دوخت. آنگونه که رويدادهاي اساطيري را نمي توان راست يا دروغ پنداشت اين دعاوي را نيز نبايد با عينک واقع نگري ديد. دکتر باستاني پاريزي در موردنقل کرامات غير معقول موجود در متون صوفيانه گفته است که اين سخنان اگر هم دروغ باشد دروغ کم ضرر است و به کسي آن چنان لطمه يي نمي رساند.(9) به باور اين قلم اين کرامات نسبت داده شده را به سه دسته مي توان تقسيم نمود. يک قسم از اين کرامات، واقعيت هايي هستند که از اولياي خداوند سر مي زنند و در هر عصري مي توان چنين انسانهايي را يافت که بدون اين که خود دعوي داشته باشند کرامات فراواني از آنها ديده شده است. (10)
قسم ديگري از کرامات آن هايي است که واقعي نبوده است و به دليل بزرگي اين مشايخ در اذهان مريدان در طي قرن ها شاخ و برگ هايي به برخي امور شگفت بسته اند و گذر زمان به آن شخصيت ها رنگ اسطوره اي و به رفتار آن ها هاله اي از شگفتي – گاه غير قابل باور- داده است. اين قسم کرامات را با شناخت ويژگي هاي اساطيري آن ها نبايد خرافه دانست. سومين قسم از کرامات منتسب به عرفا را در زمان زندگي خود آنها و براي تحميق مريدان ساخته اند. داوري علّامه متتّبع محمد قزويني را بايد درخور اين نوع کرامات دانست او در مقدّمه ي تذکره الاولياي عطار، به تصحيح نيکلسون روايات موجود در آن کتاب را امور مکذوبه، ضعيف و مشکوک و اخبار غير مطابق واقع مي خواند. (11)
گاه مشايخ خودکرامات منتسب به خود را انکار مي کردند ولي مريدان انکار کرامات را برشکست نفسي شيخ حمل مي کردند. سهل تُستري بر آب راه رفتن خود را منکر شد ولي ابوعلي دقّاق انکار او را نپذيرفته و گفته است که او نمي خواهد به کرامات تظاهر کند.(12)
دور نيست که در مواردي جعل کرامات را به قصد ارشاد ديگران انجام داده باشند که در اين صورت نيز پذيرفتني نيست، زيرا هدف درست، راه و وسيله درست را نيز مي طلبد و به سخني ديگر؛ هدف، وسيله را توجيه نمي کند. در زندگي رسول خدا(ص) آمده است که همزمان با مرگ فرزندش ابراهيم، خسوفي پديد آمد، مؤمنان فکر کردند که شايد اين دو رويداد به هم مربوط باشند و آسمان براي همدردي با رسول خدا تاريک شده باشد ولي رسول خدا که از پيامد اين توجيهات، آگاهي داشت پيوند ميان مرگ فرزندش و خسوف را رد کرد. (13)
خانقاه ها از ديرباز جايگاه کرامت سازي بوده است. در يادداشت هاي صدرالدّين عيني داستاني خواندني آمده است. طلبه اي پهلوان به نام مخدوم با ترفند پهلوانان بخارا معتاد مي شود به خانقاه پناه مي برد تا به خدمت به خانقاه گناهانش را تخفيف دهد. او صادقانه در آن جا به خدمت پير و مريدان او مشغول شد و در همان جا نيز از مواد مخدّر استفاده مي کرد. روزي برخي از مريدان به او پيشنهاد مي کنند که چون تو با کتب مشايخ آشنايي داراي بهتر است نمونه هايي از آن کرامات را با جزيي تغيير به شيخ نسبت دهي تا باور مريدان به شيخ بيشتر شود و خانقاه رونق گيرد و نذورات و فتوح بيشتر شود. مخدوم براي فرار از اين نابکاري از خانقاه بيرون مي آيد و خود شرح حال روزگار خانقاه نشيني اش را در روزهاي آخر عمر براي عيني بازگو کرده است. ( درباره قطبي نامور از اقطاب صوفيّه گفته اند که چون به مريدي تلقين ذکر مي کرد، انگشتري به او مي داد تا آن را در چاهي بيفکند پير انگشتري ديگري را دقيقاً همانند آن يکي ديگر بود نزد خود نگه مي داشت و پس از سال ها آن را به مريد مي داد و مدعي مي شد که اين انگشتر همان انگشتري بوده است که تو در چاه افکندي که اکنون با کرامت پير بدست آمده و مسترد مي شود از قضا يکي از مريدان که در دلش انکار و ترديدي نسبت به شيخ بوده است انگشتري اهدايي شيخ را به چاه نيفکند و نزد خود نگهداشته بود، چون از شگرد شيخ آگاهي يافت انگشتري ديگر را نيز به شيخ نشان داد و حيله گري شيخ را آشکار ساخت و پس از آن نيز از جمع مريدان کنار رفت. (15) دعوي کرامت چنان در ميان صوفيان رايج شد که عارف فرهيخته اي مانند فيض کاشاني نيز بر آنها تاخت او از داعيه داري برخي صوفيان خرده مي گيرد و معتقد است که اين صوفيان فکر مي کنند دعاهايشان در عالم جبروت شنيده مي شود. اينان خود را از مقام بشريت فراتر مي دانند، گاه دعوي هاي گزاف مي کنند مانند اين که (ديشب پادشاه روم را کشتم) و (لشکريان عراق را ياري کردم) و (سلطان هند را فراراندم) (16). از قول بايزيد بسطامي گفته اند که: دوش با خضر در مساله اي سخن مي گفتم و ملائکه مي شنيدند و ستايش مي کردند و خداوند هم بر حرفم عيب نگرفت وگرنه مرا لال مي کرد.(17) سيد حيدر موسوي توني(ف 618) براي زيارت حضرت امير(ع) به نجف رفت و وارد حرم نشد تا آنکه به ادعاي خود، امام با صداي بلند او را به درون حرم دعوت کرد. (18)
اگر آن چه را که شفاهاً و سينه به سينه از امثال حلّاج، بايزيد و شيخ ابوالحسن خرقاني بعنوان کرامت نقل شده است برساخته مريدان و شيفتگان آن ها در روزگاران پس از آن ها بدانيم و دامن آن ها را از اين داعيه ها پاک بدانيم، دعاوي صوفيان اهل قلم را که خود در کتاب هايشان نوشته اند نمي توان ساخته مريدان دانست. ابن عربي همان گونه که پرتأليف است، پرداعيه نيز هست، گاه مدّعي است که فصوص الحکم را رسول خدا به او عرضه کرده است تا به مردم ارائه دهد (19) و گاه مدّعي است که پروردگار چند بار بر او تجلّي کرده که بندگان خداوند را نصيحت کند. (20) او هم چنين مدعي بوده است که همه پيامبران نزد من آمدند و هيچ کدام از آن ها سخن نگفتند به جز هود که مردي درشت هيکل و خوش صورت بود و به ياد آورد که اين پيامبران براي تهنيت ختم ولايت تو آمده اند. (21)
ابن عربي در فتوحات مکيّه گفته است که از دختر شيرخوارش مساله شرعي پرسيده و جواب شنيده است و نيز کودکي در شکم مادر با شنيدن عطسه مادر به او يرحمک الله گفته است و اين آواز را همه ي حاضران شنيده اند. (22)
برخي از شيوخ سلسله بداوي، مدعي سخن گفتن با شيخ خود از بالاي قبر او بودند و ادعا مي کردند که پاسخ شيخ خود را نيز مي شنوند.(23)
سعدالدين حمودي در ديدار با صدرالدين قونوي گفته بود که رسول خدا هم اکنون اينجا بود.(24)
شيخ ابوالحسن خرقاني نيز مدّعي بود که از حضرت رسول حديث سماع مي کند و او را مي بيند. (25)مجدالدين بغدادي نيز دعوي مشابهي داشت. (26) برخي ديگر مدّعي ارتباط با عالم ملکوت بودند. ابوسليمان داراني مدعي بود که با ملائکه در ارتباط است، از اين رو او را از دمشق بيرون راندند. (27) ابن جوزي از صوفيي نام مي برد که مدّعي بود ملائکه به مهماني او مي آيند و مي گفت: هولاء ضيف مکرمون. (28) درباره سهل بن عبدلله تستري نيز گفته اند که مدعي بود ملائکه و جنّ و شياطين به حضورش مي رسند. (29) محمد پسر سيد عوض از اسلاف صفويان از هفت سالگي مفقودالاثر شد و او را مرده مي پنداشتند، او پس از سال ها غيبت با قبا و کلاهي ويژه بازگشت و مدعي شد که پريان او را ربوده بودند و قرآن و شريعت را به او آموختند. (30) در روزگار ما کسي که دعوي پيري داشت شب هاي جمعه جشني ترتيب ميداد و زني را با لباس ازدواج در اتاقي قرار مي داد و مدعي بود که آن زن دختر شاه پريان است که براي ازدواج موقت با او نزدش مي آيد. با سماجت دو نفر از روستائيان منکر او کاشف بعمل آمد که دختر شاه پريان کسي جز يکي از زنان مريد پير که همسرش براي کار به خارج از کشور رفته است نمي باشد. (31)
امام محمد غزالي نيز بر اين دعاوي صحّه مي گذارد و مي گويد که صوفيان در بيداري ملائکه و ارواح پيامبران را مي بيند و صدايشان را مي شنوند. (32) برخي از شيوخ سلسله ي صفوي مدعي آگاهي از لوح محفوظ بوده اند گاه از لوح محفوظ سخن مي گفتند. (33)
عبدالرحمن جامي نيز مدعي بود که د رهنگام مطالعه ي فصوص الحکم ابن عربي براي درک مفاهيم آن، رياضت مي کشيده و گريه و زاري مي کرده است تا سرانجام محي الدّين خود را به او نشان مي داد و مشکلاتش را حل مي کرد. (34) به نظر مي رسد که آنچه ر اکه ابن عربي و جامي ادعا کرده اند مبتني بر کشف و شهود آنها بوده و نسبت دروغ گويي و کرامت بافي، براي آنها محل تامل است ولي آن ها که اهل سلوک بوده اند بايد توجه مي کردند که بسياري از کشف و شهودها نتيجه غلبه ي وهم و خيال بر سالک است ونبايد آنها را کاملاً درست پندارد در اين زمينه سخن عين القضات همداني خواندني است. او گفته است که وقتي پيريم گفت که هفت صدبار حضرت رسول خدارا ديده ام و پنداشته بودم که او را مي بينم اکنون معلوم شده است که خود را ديده بودم. (35) جامي خود با کرامت سازي در ستيز بوده است و اين عمل را چنين زشت مي پندارد:

 

شيخ خود بين برد زناداني
ظن که آن شد کمال انساني

که کند خانقاه و صومعه جاي
واکشد پا ز باغ و راغ و سراي

کند اسباب شيخي آماده
بنشيند به روي سجاده

ابلهي چند گرد او گردند
تابع کرد و ورداو گردند

بر خلايق مقدّمش دارند
هرچه گويد مسلّمش دارند

صد کرامت به نام او سازند
تا سليمي به دامش اندازند (36)

از ميان کرامات منتسبه به اوليا، گاه کراماتي است که فقط برخي از پيامبران در شرايط ويژه يي براي تحدّي به مخالفان نشان داده اند مانند زنده کردن مرده از جانب عيسي(ع) و شقّ القمر از طرف رسول خدا. بي ترديد ضرورتي براي صدور چنين کراماتي نبوده و نيز توان چنين کاري را آن ها نداشته اند. نمونه هاي فراواني از اين قسم را در تذکره الاولياء مي توان خواند، زنده کردن بايزيد مورچه يي را که زير پايش له شده بود (37) و روز شدن شب به وسيله شيخ عبدلله مغربي(38) و نيز رويانيدن بن خرمايي که خرماي تازه داشت بوسيله شيخ احمد رفاعي (ف 578).
درباره کرامات ابوالحسين نوري نيز گفته اند که «يکي را ديد باز افتاده و خرش مرده و او زار مي گريست. نوري پاي بر خر زد و گفت برخيز چه جاي خفتن است. حالي برخاست. مرد بار برنهاد و برفت.

پی نوشت ها :
 

*استاديار دانشگاه آزاد واحد مشهد
1- خيراتيه، ص62/1 و نفحات الانس جامي ص21.
2- کشف المحجوب، ص 285.
3- ترجمه رساله قشيريه، ص 624.
4- همان جا، صص 622-695.
5- مبدأ و معاد، صص 546-550.
6- مصباح الهدايه و مفتاح الکفايه، ص104.
7- مقدمه اي بر تصوف، ص19.
8- تاريخ فلسفه در اسلام، 377/2.
9- آسياي هفت سنگ، ص145.
10- ر.ک: مقدادي، علي، نشان از بي نشانها، انتشارات زوار، تهران 1371، دو مجلد کرامات شيخ حسنعلي نخودکي، اصفهاني، نيز: در آسمان معرفت از حسن زاده آملي، درباره کرامات سيد محمدحسن الهي و حکيم سبزواري، و کرامات سيدعلي قاضي طباطبايي و هم چنين: محمد ري شهري، کيمياي محبت، دارالحديث، تهران، 1378، کرامات شيخ رجبعلي خياط.
11- تذکره الاولياء، تصحيح نيکلسون، مقدمه کتاب، و نيز دنباله جستجود در تصوف ايران، ص37.
12- پرده پندار، ص47 و نيز بنگريد به عطار نيشابوري: تذکره الاولياء تصحيح محمد استعلامي، انتشارات زوار، تهران، 1372.
13- فروغ ابدين، 803/2
14- ياداشت ها، با مقدمه سعيدي سيرجاني، صص 717-711.
15- کيوان قزويني، شيخ عباسعلي، رازگشا، بي ناشر، تهران 1376، ص54.
16- فيض کاشاني، ملامحسن، کلمات مکنونه، تصحيح عزيزاله عطادي، انتشارات فراهاني، تهران 1360، ص ج مقدمه.
17- ابن جوزي، ابوالفرج، تلبيس ابليس، ترجمه عليرضا ذکاوتي قراگزلو، مرکز نشر دانشگاهي، تهران 1368، ص241.
18- تشيع و تصوف، ص311، به نقل از مجالس المومنين، ص876.
19- فصوص الحکم، ص47.
20- شرح فصوص الحکم خوارزمي، ص 364.
21- شرح فصوص الحکم جندي، ص 430 و شرح فصوص الحکم خوارزمي، ص384.
22- ارزش ميراث صوفيه، ص 117، به نقل از التصوف الاسلامي؛ نوشته زکي مبارک، 168/2.
23- همان جاي، ص152، به نقل از طبقات شعراني، 187/1.
24- شرح فصوص الحکم جندي، ص43 مقدمه.
25- تذکره الاوليا، ص655.
26- ارزش ميراث صوفيه، ص152.
27- تاريخ تصوف اسلامي از آغاز تا پايان سده دوم هجري، ص96 و تلبيس ابن جوزي، ص138.
28- تلبيس ابليس؛ ص272.
29- تاريخ تصوف اسلامي از آغاز تا پايان سده دوم، ص97.
30- تشيع و تصوف، ص368.
31- فرامرزي، عبدالرحمن، رشحات قلم، مشعل آزادي، 1353، ص252.
32- تلبيس ابليس، ص38.
33- ارزش ميراث صوفيه، ص152، به نقل از طبقات شعراني، 185/1.
34- مايل هروي، نجيب، عبدالرحمن جامي، انتشارات طرح نو، تهران، 273/1377 به نقل از ابن الکربلايي، روضات الجنات، ص110/2.
35- همداني، عين القضات، تمهيدات، انتشارات منوچهري، تهران، 1374، ص298
36- جامي، عبدالرحمن، سلسله الذهب؛ به تصحيح مرتضي مدرسي گيلاني، انتشارات سعدي، تهران، 1366، ص73.
37-فصوص الحکم، ص 142.
38- مثنوي؛ 599/4 به بعد.
 

منبع: پايگاه نور- ش18